ببوستان می گل بوی لاله گون مستان مگر ز دست سمن عارضان پردستان جهان ز عمر تو چون داد خویش می گیرد تو نیز کام دل از لذت جهان بستان کنونکه فصل بهاران رسید و موسم گل خوشا نواحی یزد و نسیم اهرستان چه نکهتست مگر بوی دوستانست این چه منزلست مگر طرف بوستانست آن منم جدا شده از یار و منقطع ز دیار چو بلبلان چمن دور مانده از بستان سفر گزیدم و بسیار خون دل خوردم چودر مصیبت سهراب رستم دستان باختیار کسی هرگز اختیار کند جرون و تشنگی و باد گرم و تابستان مکن ملامت خواجو که عاقلان نکنند ز بیم حکم قضا اعتراض برمستان خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19006