ای شمع چگل دوش در ایوان که بودی وی سرو روان دی بگلستان که بودی وی آیت رحمت که کست شرح نداند کی بود نزول تو و در شان که بودی چون صبح برآمد به سر بام که رفتی چون شام در آمد بشبستان که بودی کین بر که کشیدی و کمان بر که گشادی قلب که شکستی و بمیدان که بودی ای کام روانم لب چون آب حیاتت در ظلمت شب چشمهٔ حیوان که بودی دیشب که مرا جان و دل از داغ تو می‌سوخت آرام دل و آرزوی جان که بودی برطرف چمن بلبل خوش خوان که گشتی درصحن گلستان گل خندان که بودی تا از دل و جان زان تو گشتیم چو خواجو آخر بنگوئی که تو خود زان که بودی خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19132