چگونه سرو روان گویمت که عین روانی نه محض جوهر روحی که روح جوهر جانی کدام سرو که گویم براستی بتو ماند که باغ سرو روانی و سرو باغ روانی تو آن نئی که توانی که خستگان بلا را بکام دل برسانی و جان بلب نرسانی چه جرم رفت که رفتی و در غمم بنشاندی چه خیزد ار بنشینی و آتشم بنشانی برون نمی‌روی از دل که حال دیده ببینی نمی‌کشی مگر از درد و حسرتم برهانی ز هر که دل برباید تو دل رباتر ازوئی ز هر چه جان بفزاید تو جان فزاتر از آنی نهاده‌ام سر خدمت بر آستان ارادت گرم بلطف بخوانی و گر بقهر برانی اگر امان ندهد عمر و بخت باز نگردد کجا بصبر میسر شود حصول امانی مکن ملامت خواجو بعشقبازی و مستی که بر کناری و دانم که حال غرقه ندانی خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19183