نه عهد کرده‌ئی آخر که قصد ما نکنی چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی چو آگهی که نداریم جز لبت کامی روا بود که ز لب کام ما روا نکنی؟ ز ما نیامده جرمی خدا روا دارد که کینه ورزی و اندیشه از خدا نکنی من غریب که گشتم ز خویش بیگانه چه حالتست که با خویشم آشنا نکنی مرا چو از همه عالم نظر به جانب تست نظر بسوی من خسته دل چرا نکنی کنون که کشتی و بر خاک راهم افکندی بود که بر سر خاک چنین رها نکنی ترا که آگهی از حال دردمندان نیست معینست که درد مرا دوا نکنی اگر چنانکه سر صلح و دوستی داری چرا نیائی و با دوستان صفا نکنی چو آب دیده ز سر بگذشت خواجو را چه خیزدار بنشینی و ماجرا نکنی خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19192