ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت جان ما خون گشت و دل در موج خون انداختیم در سماع دردمندان حاضر آ، یارا، دمی بشنو این سازی که ما از خون دل بنواختیم عمری اندر جست‌و جویت دست و پایی می‌زدیم عمر ما، افسوس، بگذشت و تو را نشناختیم زان چنین ماندیم اندر ششدر هجرت، که ما بر بساط راستی نزد وفا کژ باختیم چون عراقی با غمت دیدیم خوش، ما همچو او از طرب فارغ شدیم و با غمت پرداختیم فخرالدین عراقی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19409