رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان دست و پایی می‌زدم، تا بود جان شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان شد دل بیچاره از دست وفات زیر پای هجر پست، اکنون تو دان رفت عمری کآمدی کاری ز من چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان نیک نومیدم ز امید بهی حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان از گل شادی ندیدم رنگ و بوی خار غم در جان شکست، اکنون تو دان چون عراقی را ندادی ره به خود گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان فخرالدین عراقی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19432