پیش ازینم خوشترک می‌داشتی تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتی باز بر خاکم چرا می‌افگنی؟ چون ز خاک افتاده را برداشتی من هنوز از عشق جانی می‌کنم تو مرا خود مرده‌ای انگاشتی تا نیابم یک دم از محنت خلاص صد بلا بر جان من بگماشتی تا شبیخونی کنی بر جان من صد علم از عاشقی افراشتی من ندارم طاقت آزار تو جنگ بگذار، آشتی کن، آشتی هان! عراقی، خون گری کامید تو آن چنان نامد که می‌پنداشتی فخرالدین عراقی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19469