طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند صیقل شکست و آینه‌ام در غبار ماند چون ریشهٔ درخت که ماند به جای خویش شد زندگی و طول امل برقرار ماند خواهد گرفت دامن گل را به خون ما این آشیانه‌ای که ز ما یادگار ماند ناخن نزد کسی به دل سر به مهر ما این غنچه ناشکفته برین شاخسار ماند دست من از رعونت آزادگی چو سرو با صد هزار عقدهٔ مشکل ز کار ماند نتوان ز من به عشرت روی زمین گرفت گردی که بر جبین من از کوی یار ماند صائب ز اهل درد هم آواز من بس است کوه غمی که بر دلم از روزگار ماند صائب تبریزی : دیوان اشعار : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19889