پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش مردان به دیگری نگذارند کار خویش چون شیشهٔ شکسته و تاک بریده‌ام عاجز به دست گریهٔ بی‌اختیار خویش از وقت تنگ، چون گل رعنا درین چمن یک کاسه کرده‌ایم خزان و بهار خویش انجم به آفتاب شب تیره را رساند دارم امیدها به دل داغدار خویش سنگ تمام در کف اطفال هم نماند آخر جنون ناقص ما کرد کار خویش ! دایم میانهٔ دو بلا سیر می‌کند هر کس شناخته است یمین و یسار خویش صائب چه فارغ است ز بی‌برگی خزان مرغی که در قفس گذراند بهار خویش صائب تبریزی : دیوان اشعار : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19910