دلم ز پاس نفس تار می‌شود، چه کنم وگر نفس کشم افگار می‌شود، چه کنم اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار جهان به دیدهٔ من تار می‌شود، چه کنم چو ابر، منع من از گریه دور از انصاف است دلم ز گریه سبکبار می‌شود، چه کنم ز حرف حق لب ازان بسته‌ام، که چون منصور حدیث راست مرا دار می‌شود، چه کنم نخوانده بوی گل آید اگر به خلوت من ز نازکی به دلم بار می‌شود، چه کنم توان به دست و دل از روی یار گل چیدن مرا که دست و دل از کار می‌شود، چه کنم گرفتم این که حیا رخصت تماشا داد نگاه پردهٔ دیدار می‌شود، چه کنم نفس درازی من نیست صائب از غفلت دلم گشوده ز گفتار می‌شود، چه کنم صائب تبریزی : دیوان اشعار : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19937