سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنایی نه غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت خرقه ی زهد مرا آب خرابات ببرد خانه ی عقل مرا آتش میخانه بسوخت چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و خم خانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت حافظ : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2146