چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت فلک ز بد مددیها تمام یاران را چو دست بست گلیم مرا در آب انداخت زمانه دست من اول به حیله بست آن گه ز چهره شاهد مقصود را نقاب انداخت به جنبشی که نمود از نسیم کاکل او هزار رشتهٔ جان را به پیچ و تاب انداخت گرفت محتشم از ساقی غمش جامی که بوی او من میخواره را خراب انداخت محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/21796