کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست طمع مدار که دیگر کمر توانی بست به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او گشود دست و مرا پای کامرانی بست دری که دیده بروی دلم گشود این بود که عشق آمد و درهای شادمانی بست گز از خماردهم جان عجب مدار ای دل که ساقی از لب من آب زندگانی بست رخ از دریچهٔ معنی نمود آن که به ناز میان حسن و نظر سدلن ترانی بست شکست ساغر دل را به صد ملامت و باز به دستیاری یک عشوهٔ نهائی بست به نیم معذرتی آن هم از زبان فریب در هزار شکایت ز نکته دانی بست چو گرد قصد نگه کار غیر ساخت نخست که چشم او به فریب از نگاهبانی بست به عرض عشق نهان محتشم زبان چو گشود میانهٔ من و او راه همزبانی بست محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/21828