با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت در نزد آتش غیرت به دلم در زد و رفت جست برقی و به جان طمع آتش زد و سوخت دی که ساغر زده از کلبهٔ من سر زد و رفت آتشی سر زد و شدشمع طرب خانهٔ دل مرغ جان آمد و گرد سر او پر زد و رفت میزد او خود در صحبت چو من از بی‌صبری در تکلیف زدم بر در دیگر زد و رفت خواستم در سر مستی شومش دامن‌گیر ناگهان سر زد و دامن به میان بر زد و رفت آن که ساغر زده از مجلس غیر آمده بود وه که در مجلس ما سنگ به ساغر زد و رفت آشکارا به رخ خاکی من پای نهاد سکهٔ مهر من غم زده بر زر زد و رفت ملتفت گرچه به سمبل شدن صید نشد ناوک افکند و دوید از پی و خنجر زد و رفت گفتمش مرغ دلم راست به پا رشتهٔ دراز گرهی بر سر آن زلف معنبر زد و رفت داغدار تو چنان ساخت که سوزش نرود زان تعافل که برین سوخته اختر زد و رفت این ابتر بود که نامد دگر آن آفت جان که ره محتشم بی دل ابتر زد و رفت محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/21875