نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد که من دیوانه گردم بازو خلقی در عذاب افتد ز بس لطف من و اندام زیبایت عجب دارم که دیبا گر بپوشی سایه‌ات بر آفتاب افتد اگر در خواب بینم پیرهن را بر تنت پیچان تنم از رشگ آن بر بستر اندر پیچ و تاب افتد غنود آن نرگس و شد بر طرف غوغا ز هر گوشه ز بد مستی که بزم آراید و ناگه به خواب افتد چسان پنهان کنم از همنشینان مهر مه‌روئی که چون نامش برآید جان من در اضطراب افتد ز هجر افتادم از دریوزه وصلش چو گمراهی که جوید آب و با چندین مشقت در سراب افتد ندارد محتشم تاب نظر هنگام لطف او معاذالله اگر بر من نگاهش از عتاب افتد محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/21908