گه رفتن آن پری رو بوداع ما نیامد شه حسن بود آری بدر گدا نیامد چو شنیدم از رقیبان خبر عزیمت او دلم آن چنان ز جا شد که دگر به جا نیامد چو ز مهر دستانم به سر آمدند کس را ز خراب حالی من به زبان دعا نیامد خبر من پریشان ببر ای صبا به آن مه پس از آن بگو که مسکین ز پیت چرا نیامد ز قدم شکستگی بود و فتادگی که قاصد به تو بی‌وفا فرستاد و خود از قفا نیامد من خسته چون ز حیرت ندرم چو گل گریبان که رسولی از تو سویم به جز از صبا نیامد ز کجاشد آن صنم را سفر آرزو که هرگز ز زمانه محتشم را به سر این بلا نیامد محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/21952