این آینه‌گون سقف که آبیست معلق نسبت به من تشنه سرابیست معلق این گوی که دستی نگهش داشته زان سوی چون قطره آبی ز سحابیست معلق دل می‌کنداز غب‌غب و روی تو تصور کز آتش سوزنده حبابیست معلق کاکل که به بوسیدن دوشت شده مایل گوئی ز سر سرو غرابیست معلق در حلقهٔ فتراک تو دایم دل بریان آویخته چون مرغ کبابیست معلق این کاسه سر کاون پر نشئه ز عشقت از بوالعجبی جام شرابیست معلق در سینهٔ دل زیر و زبر گشته ز خویت لرزنده‌تر از قطرهٔ آبیست معلق دل کز طمع لعل تو افتاده در آن زلف آویخته مرغی ز طنابیست معلق از هر مژه محتشم ای گوهر سیراب از بهر نثارت در نابیست معلق محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22118