در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم جان در میان نهادم و خود برکران شدم پاس درون قرار به نامحرمان چو یافت من محفل تو را ز برون پاسبان شدم دیدم که دیدن رخت از دور بهتر است صحبت گذاشتم ز تماشائیان شدم این شد ز خوان وصل نصیبم که بی‌نصیب از التفات ظاهر و لطف نهان شدم بر رویم آستین چو فشانید در درون دم ساز در برون به سگ آستان شدم عمرت در از باد برون آن چه میتوان لیکن که من ز پند تو کوته زبان شدم چون محتشم اگرچه به صدخواری از درت هرگز نمی‌شدم به کنار این زمان شدم محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22149