من که از ادعیه خوانان دگر ممتازم از دعای تو به مدح تو نمی‌پردازم علم مدح تو بیضا علم افراختنی است لیک من از عقبت ادعیه می‌افرازم روزگاریست که بر دیده و بختت به دعا بسته‌ام خواب و به بیداری خود می‌نازم هست اقبال تو یاور که من ادعیه خوان کار یک ساله به یک روزه دعا می‌سازم خورد و خوابی که درو نیست گزیر آن سان را من به آن هم ز دعای تو نمی‌پردازم سرو را در جسدم تا رمقی هست ز جان از برایت به فلک رخش دعا می‌تازم بر سر لوح ثنا طرح دعا خوش طرحیست خاصه طرحی که من از بهر تو می‌اندازم محتشم تاب و توان باخته در دوستیت من که بی‌تاب و توانم دل و جان می‌بازم محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22166