منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم لقبم شه گدایان که گدای پادشاهم شده راست کار بختم ز فلک که کرده مایل به سجود سربلندی ز بتان کج کلاهم لب خواهشم مجنبان که تمام آرزویم به تو در طمع نیفتم ز تو هم تو را نخواهم فلک از برای جورم همه عمر داشت زنده چه شد ارتو نیز داری قدری دگر نگاهم به غضب نگاه کردی و دگر نگه نکردی نگهی دگر خدا را که خراب آن نگاهم ز سیاست تو گشتم به گناه اگرچه قایل به طریق مجرمانم نکشی که بی‌گناهم شه محتشم کش من چو کمان رنجشم را به ستیزه سخت کردی حذر از خدنگ آهم محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22189