تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم که من ضعیف پیکر ملک قوی سپاهم شه چار رکن عشقم که به چار سوی غیرت ز سیه گلیم محنت زده‌اند بارگاهم نه هوای سربلندی نه خیال ارجمندی نه سراسری و خرگه نه غم سرو کلاهم ز هجوم وحشیانم شده متفق سپاهی که ز خسروی چو مجنون به ستیزه باج خواهم ز جنون فزود هردم چو بلای ناگهانی در و دشت در حصارم دد و دام در پناهم زده سر ز باغ رویت چه گیاه خوش نسیمی که گل جنون شکفته ز نسیم آن گیاهم ز تو محتشم چه پنهان که دگر به قصد ایمان ز بتان نامسلمان صنمی زده است راهم محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22190