به دوستی خودم میکشی که رای من است این به خویش دشمنی کرده‌ام سزای من است این گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم بلی نتیجهٔ عهد تو و فای من است این به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه که در غمی که منم عین مدعای من است این وفا نگر که دم قتل من ز خیل سگانش یکی نکرد شفاعت که آشنای من است این عجب نباشد اگر پا کشم ز مسند قربت تو آفتابی و من ذره‌ام چه جای من است این دلم که گشته ز بی‌غیرتی مقیم در آن کو از آن مقام برانش که بی رضای من است این اگر ز غم برهی محتشم دچار تو گردد بگو کمینه غلام گریز پای من است این محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22241