پند گوی تو چه‌ها تا به تو فهمانیده کز منت باز به این مرتبه رنجانیده ز آتش سرکش قهرت ز تو رو گردانست عاشق روی ز شمشیر نگردانیده زان نگه قافلهٔ صبر گریزان وز پی مژه‌ها تیغ در آن قافله خوابانیده مژه بیش از مدد ابرویش از دل گذران تیر پران و کمان گوشه نجنبانیده چه روم بی تو به گشت چمن ای حور که هست باغ گل در نظرم دوزخ تابانیده می‌کشم پای ز هنگامهٔ عشقت که فراق سخت چشم من ازین معرکه ترسانیده محتشم شمع صفت چند بسوزی مروی خویش را کس به عبث این همه سوزانیده محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22286