آنان که شمع آرزو در بزم عشق افروختند از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند چون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر یک رشته از زنار خود، بر خرقهٔ من دوختند یارب! چه فرخ طالعند، آنان که در بازار عشق دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟ کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند شیخ بهایی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22634