نگشود مرا ز یاریت کار
دست از دلم ای رفیق! بردار
گرد رخ من، ز خاک آن کوست
ناشسته مرا به خاک بسپار
رندیست ره سلامت ای دل!
من کردهام استخاره، صد بار
سجادهٔ زهد من، که آمد
خالی از عیب و عاری از عار
پودش، همگی ز تار چنگ است
تارش، همگی ز پود زنار
خالی شده کوی دوست از دوست
از بام و درش، چه پرسی اخبار؟
کز غیر صدا جواب ناید
هرچند کنی سؤال تکرار
گر میپرسی کجاست دلدار؟
آید ز صدا کجاست دلدار؟
از بهر فریب خلق، دامی است
هان! تا نشوی بدان گرفتار
افسوس که تقوی بهائی
شد شهره به رندی آخر کار
شیخ بهایی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/22639