در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد دیگران قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ی ما بود که هم بر غم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه ی آن زلف خم اندر خم زد حافظ آن روز طرب نامه ی عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد حافظ : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2281