دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد جان طاقت هجر تو ازین بیش ندارد از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد مه پیش تو از حسن زند لاف ولیکن او نوش لب و غمزهٔ چون نیش ندارد از مرهم وصل تو نصیبی نبود هیچ آن را که ز عشق تو دل ریش ندارد خود عاشق صاحب نظر از عمر چه بیند چون آینهٔ روی تو در پیش ندارد از دایرهٔ عشق دلا پای برون نه کآن محتشم اکنون سر درویش ندارد چون سیف هر آن کس که تو را دید به یکبار بیگانه شد از خلق و سر خویش ندارد سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : غزل شمارهٔ ۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22832