هلال حسن به عهد رخ تو یافت کمال که هم جمال جهانی و هم جهان جمال ز روی پرده برافگن که خلق را عید است هلال ابروی تو همچو غرهٔ شوال محیط لطف چو دریا مدام در موج است میان دایرهٔ روی تو ز نقطهٔ خال رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند که بر رخ گل سرخ است روی لالهٔ آل ز نور چهرهٔ تو پرتوی مه و خورشید ز قوس ابروی تو گوشه‌ای کمان هلال به پیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ به روشنی اگر آیینه باشد آب زلال ز خرقه‌ها بدر آیند چون کند تاثیر شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال به وصف آن دهن و لب کجا بود قدرت مرا که لکنت عجز است در زبان مقال گدای کوی توام کی بود چو من درویش به نزد چون تو توانگر عزیز همچون مال ز شاخ بید کجا بادزن کند سلطان وگرچه مروحه گردان ترک اوست شمال چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن به قطره‌ای دو که لب خشک مانده‌ام چو سفال رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم «جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال» سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : غزل شمارهٔ ۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22869