دل ز غمت زنده شد ای غم تو جان دل نام تو آرام جان درد تو درمان دل من به تو اولی که تو آن منی آن من دل به تو لایق که تو آن دلی آن دل عشق ستمکار تو رفته به پیکار جان شوق جگر خوار تو آمده مهمان دل تر کنم از آب چشم روی چونان خشک را چون جگری بیش نیست سوخته بر خوان دل بنده ز پیوند جان حبل تعلق برید تا سر زلف تو شد سلسله جنبان دل انده دنیا نداد دامن جانم ز دست تا غم تو برنکرد سر ز گریبان دل عشق تو چون چتر خویش بر سر جان باز کرد سر به فلک برکشید سنجق سلطان دل روی ز چشمم مپوش تا نتواند فگند کفر سر زلف تو رخنه در ایمان دل تا برهاند مرا ز انده من سالهاست تا غم تو می‌کشد تنگی زندان دل از صدف لفظ خویش معنی چون در دهد گوهر شعرم که یافت پرورش از کان دل سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : غزل شمارهٔ ۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22870