تا نقش تو هست در ضمیرم نقش دگری کجا پذیرم آن هندوی چشم را غلامم و آن کافر زلف را اسیرم چشم تو به غمزهٔ دلاویز مستی است که می‌زند به تیرم ای عشق مناسبت نگه‌دار او محتشم است و من فقیرم صدسال اگر بسوزم از عشق و این خود صفتی است ناگزیرم، باشد چو چراغ حاصلم آن کاخر چو بسوختم بمیرم گر عشق بسوزدم عجب نیست کو آتش تیز و من حریرم شمعم که به عاقبت درین سوز هم کشته شوم اگر نمیرم در گوش نکردم از جوانی پندی که بداد عقل پیرم برخاسته‌ام بدان کزین پس «بنشینم و صبر پیش گیرم» دل زنده به عشق تست غم نیست گر من ز محبتت بمیرم سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : غزل شمارهٔ ۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/22876