روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت وقت رفتن به حسرت طرفه آهی کرد و رفت دل حدیث شوق خود در بزم جانان گفت و مرد دادخواهی عرض حالش را به شاهی کرد و رفت تا نظر بر عارضش کردم، خط مشکین دمید تا به حشرم صاحب روز سیاهی کرد و رفت ترک چشم او ز مژگان بر سرم لشکر کشید غارت ملک دلم باز از سپاهی کرد و رفت یارب آسیبی مباد آن کرکس مستانه را زان که تا محشر مدام است ار نگاهی کرد و رفت هم سفالین ساغرم بشکست و هم مسکین دلم شحنهٔ شهر امشب از سنگی گناهی کرد و رفت ماهی از شوخی دلی پیش فروغی دید و برد شاهی از رحمت نظر بر دادخواهی کرد و رفت فروغی بسطامی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23130