دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی که به از گوشهٔ می‌خانه ندیدم جایی آنچنان بی خبرم ساخت نگاه ساقی که نه از می خبرم هست و نه از مینایی با تو ای می غم ایام فراموشم شد که فرح بخش و طرب خیز و نشاط افزایی ترک سرمستی و در کردن خون هشیاری طفل نادانی و در بردن دل دانایی کافر عشق تو آزاده ز هر آیینی بستهٔ زلف تو آسوده ز هر سودایی ذره را پرتو مهر تو کند خورشیدی قطره را گردش جام تو کند دریای عشق بازان تو را با مه و خورشید چه کار کاهل بینش نروند از پی هر زیبایی بر سر کوی تو جان را خوشی خواهم داد زان که خوش صورت و خوش سیرت و خوش سیمایی از کمند تو فروغی به سلامت بجهد که ستم پیشه و عاشق کش و بی‌پروایی فروغی بسطامی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23509