بکشت غمزهٔ آن شوخ بی‌گناه مرا فکند سیب زنخدان او به چاه مرا غلام هندوی خالش شدم ندانستم کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا هزار بار فتادم به دام دیده و دل هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا ز مهر او نتوانم که روی برتابم ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا عبید از کرم یار بر مدار امید که لطف شامل او بس امیدگاه مرا عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23551