ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا لبت به خون دل عاشقان خطی دارد غبار چیست دگر باره در میانهٔ ما مرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاه و گرنه من که و مستی و عاشقی ز کجا کجا کسیکه از آن چشم ترک وا پرسد که عقل و هوش جهانی چرا کنی یغما ز زلف و خال تو دل را خلاص ممکن نیست که زنگیان سیاهش نمی‌کنند رها دلم ز جعد تو سودائی و پریشانست بلی همیشه پریشانی آورد سودا عبید وصف دهان و لب تو میگوید ببین که فکر چه باریک و نازکست او را عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23552