در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما بیگانه‌وار میگذرد آشنای ما بی‌جرم دوست پای ز ما درکشیده باز تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما با هیچ کس شکایت جورش نمی کنم ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما ما دل به درد هجر ضروری نهاده‌ایم زیرا که فارغست طبیب از دوای ما هردم ز شوق حلقهٔ زنجیر زلف او دیوانه می شود دل آشفته رای ما بر کوه اگر گذر کند این آه آتشین بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما شاید که خون دیده بریزی عبید از آنک او میکند همیشه خرابی به جای ما عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23554