کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم می‌کند حلقهٔ زلف تو پریشان ما را تا به دامان وصالت نرسد دست امید دست کوته نکند اشگ ز دامان ما را در ره کعبهٔ وصل تو ز پا ننشینیم گرچه در پا شکند خار مغیلان ما را ای عبید از پی دل چند توان رفت آخر کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23558