ما را ز شوق یار به غیر التفات نیست
پروای جان خویش و سر کائنات نیست
از پیش یار اگر نفسی دور میشوم
هر دم که میزنم ز حساب حیات نیست
در عاشقی خموشی و در هجر صابری
این خود حکایتیست که در ممکنات نیست
رندی گزین که شیوهٔ ناموس و رنگ و بو
غیر از خیال باطل و جز ترهات نیست
بگذار هرچه داری و بگذر که مرد را
جز ترک توشه توشهٔ راه نجات نیست
از خود طلب که هرچه طلب میکنی زیار
در تنگنای کعبه و در سومنات نیست
در یوزه کردم از لب دلدار بوسهای
گفتا برو عبید که وقت زکات نیست
عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/23565