ترک سر مستم که ساغر می گرفت
عالمی در شور و در شر می گرفت
عکس خورشید جمالش در جهان
شعله می زد هفت کشور می گرفت
چون صبا بر چین زلفش می گذشت
بوستان در مشک و عنبر می گرفت
هر دمی از آه دود آسای من
آتشی در عود و مجمر می گرفت
بوسهای زو دل طلب میکرد لیک
این سخن با او کجا در می گرفت
قصهٔ دردش عبید از سوز دل
هر زمان می گفت و از سر می گرفت
عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/23566