رمید صبر و دل از من چو دلنواز برفت چه چاره سازم از این پس چو چاره‌ساز برفت سوار گشته و عمدا گرفته باز به دست نموده روی به بیچارگان و باز برفت به گریه چشمهٔ چشم بریخت چندان خون که کهنه خرقهٔ سالوسم از نماز برفت جز از خیال قد و زلف یار و قصهٔ شوق دگر ز خاطرم اندیشهٔ دراز برفت ز منع خلق از این بیش محترز بودم کنون حدیث من از حد احتراز برفت دریغ و درد که در هجر یار و غصهٔ دهر برفت عمر و حقیقت که بر مجاز برفت عبید چون جرست ناله سود می‌نکند چو کاروان جرس جمله بی جواز برفت عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23567