سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت عتاب او چو جفای فلک ز حد بگذشت لطافت لب و دندان و مستی چشمش چو می پرستی ما یک به یک ز حد بگذشت به لابه گفت که از حد گذشت جور رقیب به طنز گفت که بی هیچ شک ز حد بگذشت بنوش بادهٔ صافی ز دست دلبر خویش که بیوفائی چرخ و فلک ز حد بگذشت عبید را دل سنگینش امتحان کردند عیار دوستیش بر محک ز حد بگذشت عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23568