ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت ز شرح زلف تو مویی هنوز نا گفته دلم هزار گره در سر زبان انداخت دهان تو صفتی از ضعیفیم میگفت مرا ز هستی خود نیک در گمان انداخت کمان ابروی پیوسته می کشی تا گوش بدان امید که صیدی کجا توان انداخت ز دل فریبی مویت سخن دراز کشید لب تو نکتهٔ باریک در میان انداخت عجب مدار که در دور روی و ابرویت سپر فکند مه از عجز تا کمان انداخت ز سر عشق هر آنچ از عبید پنهان بود سرشک جمله در افواه مردمان انداخت عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23569