هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت یکدم خیال روی توام از نظر نرفت جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت هم بیخبر بیامد و هم بی‌خبر برفت در کوی عشق بی سر و پائی نشان نداد کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت شوری فتاد از تو در آفاق و کس نماند کو چون عبید در سر این شور و شر نرفت عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23574