دردا که درد ما به دوایی نمی رسد وین کار ما به برگ و نوایی نمی رسد در کاروان غم چو جرس ناله میکنم در گوش ما چو بانگ درایی نمی رسد راهی که میرویم به پایان نمی‌بریم جهدی که می کنیم به جایی نمی رسد این پای خسته جز ره حرمان نمی رود وین دست بسته جز به دعایی نمی رسد بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفس ممکن نمی شود که بلایی نمی رسد هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشق از خوان پادشاه صلایی نمی رسد گفتم گدای کوی توام گفت ای عبید سلطانی این چنین به گدایی نمی رسد عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23582