لعل نوشینش چو خندان می شود در جهان شکر فراوان می شود قد او هرگه که جولان میکند گوییا سرو خرامان می شود پرتو رویش چو می‌تابد ز دور آفتاب از شرم پنهان می شود قصهٔ زلفش نمی گویم به کس زانکه خاطرها پریشان می شود من نه تنها می شوم حیران او هرکه او را دید حیران می شود گرچه می گوید که بنوازم تو را تا نگه کردی پشیمان می شود با عبید ار نرم می گردد دلت کارهای سختش آسان می شود هرکه را شاهی عالم آرزوست بندهٔ درگاه سلطان میشود شاه اویس آن خسرو دریا دلی کافتابش بنده فرمان می شود خسروی کز کلک گوهربار او کار بی سامان به سامان می شود عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23596