میپزد باز سرم بیهده سودای دگر میکند خاطر شوریده تمنای دگر هوس سروقدی گرد دلم میگردد که ندارد به جهان همسر و همتای دگر دوش در کوی خودم نعره زنان دیده ز دور گشته رسوای جهان با دو سه شیدای دگر گفت کاین شیفته را باز چه حال افتاد است نیست جز مسکنت و عجز مداوای دگر چاره صبر است ز سعدی بشنو پند عبید «سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر» عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23617