حال خود بس تباه می‌بینم نامهٔ دل سیاه می‌بینم یوسف روح را ز شومی نفس مانده در قعر چاه می‌بینم خط طومار عمر می‌خوانم همه واحسرتاه می‌بینم در دل بی‌قرار می‌نگرم ناله و سوز و آه می‌بینم ره دراز است و دور من خود را همه بی‌زاد راه می‌بینم پایمردی که دست او گیرد محض لطف اله می‌بینم عذر خواه عبید بی‌چاره کرم پادشاه می‌بینم عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23628