منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید نشسته در غم و از غمگسار خود محروم گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان مباد هیچکس از روزگار خود محروم ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی ز سیل این مژهٔ سیل بار خود محروم ز هر بدی که به من میرسد بتر زان نیست که مانده‌ام ز خداوندگار خود محروم امید هست عبید آنکه عاقبت نشوم ز لطف و رحمت پروردگار خود محروم عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23631