مرا دلیست ره عافیت رها کرده وجود خود هدف ناوک بلا کرده ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته به درد عشق مرا نیز مبتلی کرده هر آنچه داشته از عقل و دانش و دین ز دست داده و سر در سر هوی کرده گهی ز بیخردی آبروی خود برده گهی ز بیخبری قصد جان ما کرده به قول و عهد بتان غره گشته وز سر جهل خیال باطل و اندیشهٔ خطا کرده عبید را به فریبی فکنده از مسکن ز دوستان و عزیزان خود جدا کرده عبید زاکانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23646