نماند هیچ کریمی که پای خاطر من ز بند حادثهٔ روزگار بگشاید خیال بود مرا کان غرض که مقصود است حصول آن غرض از شهریار بگشاید بدان هوس بر سلطان کامران رفتم که از عطای ویم کار و بار بگشاید ز پیش شاه و وزیرم دری گشاده نشد مگر ز غیب دری کدر کار بگشاید عبید حاجت از آن درطلب که رحمت او اگر ببندد یک در هزار بگشاید عبید زاکانی : دیوان اشعار : مقطعات : شمارهٔ ۷ - در یاس از خلق و توکل به خدا گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23705