ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز چو این افسانه کردم پیشش آغاز شد از حال دل پر دردم آگاه چو آتش گشت و شد با باد همراه به خلوتگاه آن آرام جان رفت باستادی ز هر چشمی نهان رفت باو از هر دری افسانه میگفت حکایت خوب و استادانه میگفت ز من هر دم غمی تقریر میکرد ز دریائی نمی تقریر میکرد چو رمزی زین حکایت یاد کردی سمنبر زان سخن فریاد کردی بصنعت زین سخن دوری نمودی بدو آئین مستوری نمودی عبید زاکانی : عشاق‌نامه : بخش ۱۰ - پیغام رسانیدن قاصد گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/23791